پس از دوران افسردگیِ خزان، بهار طبيعت از راه میرسد. اندام خشکيده گياهان جان میگيرند و شکوفهها و جوانهها ساز زايندگی و رشد کوک میکنند. بهار در پيشِ چشمِ انسان، سمفونی رويش و رشد را با شکوهِ تمام رهبری میکند. نوای روحبخش نسيمِ بهاری، جانی دوباره در کالبد طبيعت میدمد و عطر شادابی و سرزندگی در فضا میپراکند. اين رويشِ دوباره و شادابی و تازگی بهار، الهامبخش بسياری از انسانها برای گذر از دورههای رکود و رخوت در احساس و انديشه بوده است. با اين وجود، جوانهی رويش انسانِ خلاق و نوآور بس باشکوهتر از رويش طبيعت است. رويش بهاری، با همه بزرگیاش، در برابر آفرينندگی انسانهایِ نوآور، کلاه به احترام از سر برمیدارد و سر تعظيم فرو میآورد.
زايندگی طبيعت دستکم با دو کاستی پيوند ماهوی دارد که نوآوری انسانی از آنها مبرّا است: نخست آن که زايش طبيعت گذرا و موقت است. گذرا و موقت است چرا که گلستانِ مزين به صد نقش و نگار، ديری نمیپايد که دوباره اسیر دست خزان و رخوت آن شود. گلزار طبيعت را از اين سرنوشت محتوم گريزی نیست. دومین کاستیِ زايش طبيعت، محدود و مقید بودن آن است. اين محدوديتی بس بزرگ است چرا که اين زايش را اسير گذشته و پيشبينیپذير میکند. در فصل بهار از درخت نارنج انتظار میرود که شکوفه سفيد رنگی داشته باشد و ميوهاش هم لاجرم نارنج باشد و بس! اين محدوديتِ از پيش نوشته شده، زايش درخت نارنج را به گذشته، به اصل و نسب و به مسیر طی شده رشدش مقید میکند.
رويش انسانِ نوآور اما میتواند جاودان، بیمرز و غيرقابل پيشبينی باشد. بهار طبيعت به شکوه رويش نوآورانهی انسانی غبطه میخورد. آفرينش انسانی میتواند از جنس آفرينش الهی، بیحد و مرز باشد. کسانی که به عظمت اين نعمت خدادادی پی میبرند، نمیتوانند بارور و زاینده نباشد، نمیتوانند اسير تکرار و روزمرگی شوند.
این دو ويژگی نوآوریِ انسانی را میتوان در داستان آفرینش گلستان به دست استاد سخن، سعدی شيرازی به وضوح دید. وی که در پنجاه سالگی احساس میکرد عمری را تلف کرده، به کنج عزلت رفته و تصمیم میگيرد که تا آخر عمر دم فرو بندد و با کسی سخن نگويد. اما در فصل بهار، دوستی قدیمی بر وی وارد میشود و وی را مجاب میکند که دست از سکوت بردارد. سپس تفرجکنان با هم به بوستانی خوش و خرّم میروند. در همان بوستان است که سعدی تصميم میگيرد “گلستان” را بيافريند. میگويد: ” گل بستان را چنانکه دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفتهاند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید.” سپس ادامه میدهد که: ” کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نکند.
به چه کار آیدت ز گل طبقی — از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد — وین گلستان همیشه خوش باشد”
گلستان سعدی بر خلاف گلهای بهاری، گلستانی ماندگار شد که صدها سال خزان به خود ندیده و نخواهد ديد. همانگونه که نقل آن رفت، سعدی زودتر و بهتر از ديگران اين ماندگاری را پيشبينی کرده بود. اما نوآوری سعدی در آفرينش گلستان، علاوه بر جاودانگی، غیر قابل پيشبينی هم بوده است. اين آفرينش ارتباطی به اصل و نسب و تبار سعدی نداشته است. اين اثر میتوانسته آفريده نشود و کسی هم جای خالی آن را احساس نکند.
اکنون که در آستانه نو شدن سال و بهار طبيعت هستيم، از شما نمیخواهم که از رويش بهاری الهام بگيريد که شما برتر از آنید. شما میتوانيد بیمحدوديت نو شويد و با اين نو شدن، ماندگاری را رقم بزنيد. بهار طبيعت باید به بلندای نوآوریِ شما غبطه بخورد.
چه حيف که انسان گرفتار روزمرگی و تکرار بماند و از بزرگی استعداد خود در نوآوری آگاه نشود. کسانی که از این بزرگی غافلند، در این روزهای نو شدن طبيعت، نهايتا آرزو میکنند که در سال نو کمی بهتر از پيش باشند. آنها آينده خود را نسبت به کارنامه و داشتههای گذشته خود و اطرافيانشان تعريف میکنند. در يک کلام، نو شدن را خطی و محدود تعريف کرده و کوتاه میپرند. اما حيف که با پرش کوتاه، شانس خروج از دایره روزمرگی و تکرار ناچيز است. چه حيف!
اما نوآوران خود را نه در نسبت با گذشته، که در تناسب با آينده تعريف میکنند. شايد بپرسيد کدام آينده؟ همان آيندهای که خود قصد ساختنش را دارند. همان آيندهای که برای ساختنش عطش دارند. همان آيندهای که میتواند هيچ تناسبی با گذشته و امروز آنها نداشته باشد. همان آيندهای که ساختنش رمز جاودانگی آنهاست.
“نرم نرمک می رسد اينک بهار، خوش به حال روزگار.” خوش به حال روزگاری که میتواند نظارهگر نوآوری بیمرز، نامحدود و ماندگار شما باشد. نهال نارنج نهايتا ميوهی نارنج را انتظار میکشد اما نهال بهاریِ شما میتواند ميوهی ياقوت داشته باشد. ميوه آن میتواند بسی باارزشتر و ماندگارتر از یاقوت هم باشد. فهرست گزينهها طولانی و نامحدود است. انتخاب با شما. نوروزتان فرخنده باد!
سید کامران باقری
هنوز نظری داده نشده است.